ناگذران دل است نوبت غم داشتن
ناگذران دل است نوبت غم داشتن
جبهت آمال را داغ عدم داشتن
جبهت آمال را داغ عدم داشتن
صاحب حالت شدن حلهٔ تن سوختن
صاحب حالت شدن حلهٔ تن سوختن
خارج عادت شدن عدهٔ غم داشتن
خارج عادت شدن عدهٔ غم داشتن
سر به تمنای تاج دادن و چون بگذری
سر به تمنای تاج دادن و چون بگذری
هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتن
هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتن
زین سوی جیحون توان کشتی و پل ساختن
زین سوی جیحون توان کشتی و پل ساختن
هر دو چو ز آن سو شدی از همه کم داشتن
هر دو چو ز آن سو شدی از همه کم داشتن
پیش بلا واشدن پس به میان دو تیغ
پیش بلا واشدن پس به میان دو تیغ
همچو نشان دو مهر خوی درم داشتن
همچو نشان دو مهر خوی درم داشتن
چون به مصاف سران لاف شهادت زنی
چون به مصاف سران لاف شهادت زنی
زشت بود پیش زخم بانگ الم داشتن
زشت بود پیش زخم بانگ الم داشتن
نقش بت و نام شاه بر خود بستن چو زر
نقش بت و نام شاه بر خود بستن چو زر
وآنگهی از بیم گاز رنگ سقم داشتن
وآنگهی از بیم گاز رنگ سقم داشتن
تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین
تات ز هستی هنوز یاد بود کفر و دین
بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن
بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن
تا که تو از نیک و بد همچو شب آبستنی
تا که تو از نیک و بد همچو شب آبستنی
رو که نه ای همچو صبح مرد علم داشتن
رو که نه ای همچو صبح مرد علم داشتن
بی دم مردان خطاست در پی مردم شدن
بی دم مردان خطاست در پی مردم شدن
بی کف جم احمقی است خاتم جم داشتن
بی کف جم احمقی است خاتم جم داشتن
شاهد دل در خراس رخصت انصاف نیست
شاهد دل در خراس رخصت انصاف نیست
بر ره اوباش طبع قصر ارم داشتن
بر ره اوباش طبع قصر ارم داشتن
تشنه بمانده مسیح شرط حواری بود
تشنه بمانده مسیح شرط حواری بود
لاشهٔ خر زاب خضر سیر شکم داشتن
لاشهٔ خر زاب خضر سیر شکم داشتن
درگذر از آب و جاه پایهٔ عزلت گزین
درگذر از آب و جاه پایهٔ عزلت گزین
کز سر عزلت توان ملک قدم داشتن
کز سر عزلت توان ملک قدم داشتن
چون به یکی پاره پوست شهر توانی گرفت
چون به یکی پاره پوست شهر توانی گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن
عادت خورشید گیر فرد و مجرد شدن
عادت خورشید گیر فرد و مجرد شدن
چند به کردار ماه خیل و حشم داشتن
چند به کردار ماه خیل و حشم داشتن
دیگ امانی مپز تات نیاید ز طمع
دیگ امانی مپز تات نیاید ز طمع
پیش خسان کفچه وار دست به خم داشتن
پیش خسان کفچه وار دست به خم داشتن
همت و آنگه ز غیر برگ و نوا ساختن
همت و آنگه ز غیر برگ و نوا ساختن
عیسی و آنگه به وام نیل و بقم داشتن
عیسی و آنگه به وام نیل و بقم داشتن
از در کم کاسگان لاف فزونی زدن
از در کم کاسگان لاف فزونی زدن
وز دم لایفلحان گوش نعم داشتن
وز دم لایفلحان گوش نعم داشتن
لاف فریدون زدن و آنگه ضحاک وار
لاف فریدون زدن و آنگه ضحاک وار
سلطنت و شیطنت هر دو بهم داشتن
سلطنت و شیطنت هر دو بهم داشتن
صحبت ماء العنب مایهٔ نار الله است
صحبت ماء العنب مایهٔ نار الله است
ترک چنین آب هست آب کرم داشتن
ترک چنین آب هست آب کرم داشتن
چند پی کار آب بر ره زردشتیان
چند پی کار آب بر ره زردشتیان
عقل که کسری فش است وقت ستم داشتن
عقل که کسری فش است وقت ستم داشتن
سینه به غوغای حرص بیش میالا از آنک
سینه به غوغای حرص بیش میالا از آنک
نیست به فتوای عقل گرگ به رم داشتن
نیست به فتوای عقل گرگ به رم داشتن
بهر چنین خشک سال مذهب خاقانی است
بهر چنین خشک سال مذهب خاقانی است
از پی کشت رضا چشم به نم داشتن
از پی کشت رضا چشم به نم داشتن
از سر تسلیم دل پیش عزیزان فقر
از سر تسلیم دل پیش عزیزان فقر
حلقه به گوش آمدن غاشیه هم داشتن
حلقه به گوش آمدن غاشیه هم داشتن
بهر دل والدین بستهٔ شروان شدن
بهر دل والدین بستهٔ شروان شدن
پیش در اهل بیت ماتم عم داشتن
پیش در اهل بیت ماتم عم داشتن